نقش احساسات در بازارهای مالی

  • 2022-01-12

نقش مغز در تصمیمات مالی: دیدگاه در مورد اقتصاد عصبی

نقش مغز در تصمیمات مالی: دیدگاه در مورد اقتصاد عصبی

مجله مطالعات علمی Mètode ، جلد. 8 ، صص 6-15 ، 2018

Universitat de València

این کار تحت عنوان Creative Commons Attribution-Noncommercial-Noderivs 4. 0 International مجاز است.

دریافت شده: 16 سپتامبر 2015

پذیرفته شده: 10 نوامبر 2016

از سرگیری: در این مقاله ، ما نقش مهمی را که علوم اعصاب در محیط های اقتصادی و مالی ایفا می کند ، توضیح می دهیم. از این رو ، ما اقتصاد عصبی را به عنوان راهی برای توصیف چگونگی تأثیر فرآیندهای تصمیم گیری بر فعالیت مغز ، به ویژه بر اهمیت تصمیمات اقتصادی و مالی ارائه می دهیم. ما به برخی سؤالات در مورد نقش احساسات در امور مالی ، عوامل روانشناختی موجود در بازارهای مالی و چگونگی تأثیر محرکهای عصبی بر تصمیمات اقتصادی ما پاسخ می دهیم. ما با استناد به تحقیقات اصلی در زمینه علوم اعصاب در فرآیندهای تصمیم گیری مالی نتیجه می گیریم و پروژه های تحقیقاتی بیشتری را در این زمینه ها برجسته می کنیم.

کلمات کلیدی: بازارهای مالی ، تصمیم گیری ، اقتصاد عصبی ، مغز

در سالهای اخیر ، تحقیقات مرتبط با علوم اعصاب افزایش یافته است. پیشرفت های تکنولوژیکی به محققان این امکان را داده است تا درک ما را در مورد چگونگی عملکرد مغز ما هنگام تصمیم گیری بهبود بخشند: اکنون می دانیم که عوامل مختلف موقعیتی ممکن است در یک سطح عصبی روانی تأثیر بگذارد (Camerer ، 2007). در این چارچوب ، اقتصاد عصبی به عنوان یک زمینه تحقیقاتی مربوط به مطالعه مغز هنگام برخورد خاص با تصمیمات اقتصادی ظاهر شده است. به عبارت دیگر ، ما اقتصاد عصبی را به عنوان زمینه ای که فعالیت مغز را هنگام تصمیم گیری های اقتصادی مطالعه می کند ، درک می کنیم (Camerer ، Loewenstein ، & Prelec ، 2005). در این مقاله ، ادبیات مربوط به این زمینه را به منظور توصیف مبنای عصبی روانی فرآیندهای تصمیم گیری ، با تمرکز بر تصمیمات اقتصادی و مالی بررسی خواهیم کرد.

عملکرد عصبی روانی در تصمیم گیری اقتصادی

فرآیندهای تصمیم گیری برای دهه ها محققان را متحیر کرده است. چندین حوزه از تحقیقات علمی از جمله روانشناسی، مدیریت کسب و کار، یا اقتصاد، در میان دیگران، آنها را مورد مطالعه قرار داده اند (برتراند، مولیناتان، و شفیر، 2006). پرسش‌هایی مانند اینکه چرا انسان‌ها در مواجهه با جایگزین‌های برابر، انتخاب‌های خاصی انجام می‌دهند، یا چرا رفتار اقتصادی انسان با وجود مدل‌های منطقی روشنی که باید تصمیم‌گیری‌های آن‌ها را هدایت کنند، تغییر می‌کند، تنها برخی از سوالاتی است که این تحقیق را راهنمایی می‌کند. این نمونه ها را می توان در دنیای واقعی مشاهده کرد و با مطالعه بسیاری از متغیرها مانند ریسک، عدم قطعیت یا عقلانیت محدود مورد بررسی قرار می گیرد (Kahneman, 2003). دیدگاه عصب‌شناسی به ما این امکان را می‌دهد که این پدیده را به شیوه‌ای عمیق‌تر و کامل‌تر تحلیل کنیم و آن را با رویکردهای عاطفی و فیزیولوژیکی مرتبط کنیم (Hsu, Bhatt, Adolphs, Tranel, & Camerer, 2005).

به عنوان مثال، شخصی را در نظر بگیرید که به خرید یک آپارتمان جدید فکر می کند. چندین متغیر ممکن است بر تصمیم این فرد برای خرید یک آپارتمان خاص تأثیر بگذارد. به عنوان مثال، این شخص ممکن است بخواهد در همان محله ای زندگی کند که دوران کودکی خود را در آن گذرانده است، یا آپارتمان ممکن است هم به محل کار او نزدیک تر باشد و هم نزدیک پارکی باشد که در آن می تواند ورزش های خارج از منزل را انجام دهد. هدف یک رویکرد اقتصادی سنتی این است که تصمیم این شخص را از دیدگاه عقلانی توضیح دهد. یعنی انتخابی برای به حداکثر رساندن سود خود و خدمات فردی. اگر این فرد یک مصرف‌کننده کاملاً آگاه باشد، می‌تواند ترجیحات خرید خود را بر اساس ابزار، نیازها و ویژگی‌های شخصی خود رتبه‌بندی کند (به عنوان مثال، آیا آپارتمان دارای گاراژ یا باغ است یا نه، سطح اجتماعی-اقتصادی محله،در دسترس بودن حمل و نقل عمومی و غیره). با این حال، به عنوان انسان، احساسات و عواطف نیز می توانند نقش مهمی در تعیین رفتار اقتصادی ما ایفا کنند (Rick & Loewenstein, 2008)، و همچنین توانایی ما برای مدیریت احساسات در یک زمینه معین (گروس و جان، 2003). مطالعات گذشته و اخیر در علوم روان‌شناسی و عصب‌روان‌شناختی (دیویدسون، پاتنام و لارسون، 2000) به بررسی این موضوع پرداخته‌اند که چگونه انسان‌ها نیاز خود را برای مدیریت مؤثر محرک‌های عاطفی که در موقعیت‌های خاص (مثلاً هنگام بازدید از یک آپارتمان نزدیک به خانه‌ها) به وجود می‌آیند، برطرف می‌کنند. مکانی که در آن بزرگ شدیم، یا در طول فرآیند چانه زنی با فروشنده). چنین مقررات شناختی و عاطفی برای دستیابی به نتایج اقتصادی رضایت بخش بسیار مهم است، اما در زندگی روزمره ما نیز مهم است.

کارهایی که در اینجا انجام می دهیم به روش زیر ساختار یافته است: اول ، ما مفهوم مالی عصبی را معرفی می کنیم ، که به عنوان پیشینه نظری برای بخش های بعدی عمل می کند. در مرحله بعد ، ما ساختارهای مغز درگیر در فرآیندهای تصمیم گیری و عواملی را که ممکن است بر آنها تأثیر بگذارد ، بررسی می کنیم. سپس از «سخت افزار» انسان به «نرم افزار» حرکت می کنیم ، و به بررسی حالات عاطفی ناشی از تصمیم گیری و استفاده از صفات رفتاری ارثی به عنوان پلی بین بدن و ذهن می پردازیم. تمرکز سپس به کاوش در مورد جنبه های اجتماعی درگیر در تصمیمات اقتصادی مانند شایعات و حباب های اقتصادی حرکت می کند. سرانجام ، ما با توضیح این موضوع که چگونه یک محیط اجتماعی کنترل شده (به عنوان مثال ، یک آزمایشگاه) می تواند آموزنده باشد ، نه تنها در مورد رفتار اقتصادی افراد ، بلکه حالات و استراتژی های عاطفی آنها و همچنین شیمی مغز آنها ، کاملاً حلقه می کنیم.

اگرچه ممکن است کلماتی مانند احساسات یا انتظارات برای برخی از خوانندگان ما مفاهیم انتزاعی باشد ، اما در واقع در هر تعامل ما با محیط خود بسیار حضور دارند. علاوه بر این ، احساسات و انتظارات ، از یک طرف ، همبستگی های نوروفیزیولوژیکی خاصی دارند-می توانیم مشخص کنیم که کدام ناحیه از مغز توسط یک احساس خاص یا فرایند تفکر شامل یک انتظار فعال می شود (به عنوان مثال ، فرآیندهای تصمیم گیری ؛ Bechara ، Damasio و Damasio، 2000) - و از طرف دیگر ، آنها تأثیر خاصی و قابل اندازه گیری بر زندگی فرد و دیگران دارند. به عبارت دیگر ، آنها می توانند بر رفتار یک فرد تأثیر بگذارند.

مثال قبلی ما به وضوح اهمیت انتظارات را هنگام بررسی موقعیت ها از دیدگاه اقتصادی نشان می دهد. به عنوان مثال ، افراد منطقی سعی می کنند بهترین تصمیم ممکن را در رویدادهای مهم زندگی (به عنوان مثال ، هنگام خرید یک آپارتمان جدید) بگیرند ، زیرا در این شرایط هر تصمیم تأثیر عاطفی عمیقی بر بسیاری از جنبه های زندگی آینده خود دارد. اگر تصمیم گیری درست از دیدگاه فرد بسیار مهم به نظر می رسد ، اهمیت احتمالی تصمیمات اقتصادی را که توسط بازرگانان در بورس سهام یا حتی توسط سیاستمدارانی که سرنوشت یک کشور یا ملت را تعیین می کنند ، تصور کنید. در نتیجه ، یک هدف واضح از امور مالی عصبی ، درک بهتر عوامل مؤثر عصبی روانی انتظارات اقتصادی و همچنین ارتباطات عاطفی آنها است.

یکی از روش‌های تحقیقاتی مالی عصبی-رفتاری بر متغیرهایی در سطح خرد و کلان تمرکز دارد که رفتار انسان را در رابطه با بازارهای مالی توضیح می‌دهد. به عنوان مثال، اگرچه منابع و تلاش زیادی برای یافتن اینکه کدام متغیرهای اقتصادی باعث نوسانات بازار می شوند، سرمایه گذاری شده است، اما تاکنون هر تلاشی برای جلوگیری از ظهور چرخه ای و ترکیدن اجتناب ناپذیر حباب های مالی شکست خورده است. به عبارت دیگر، کنترل این نوسانات - پیش بینی و اجتناب از آنها - یکی از اهداف اصلی تحقیقات مالی سنتی است (بلانچارد و واتسون، 1982). با این حال، برخی از نویسندگان در تلاش برای تفکر خارج از چارچوب، پیشنهاد می‌کنند که اگرچه درباره انتظارات بسیار گفته شده است، نقش احساسات در سیستم‌های مالی ممکن است نادیده گرفته شده باشد. به‌طور دقیق‌تر، اگر بتوان احساسات را به‌عنوان همتای عاطفی انتظارات منطقی در نظر گرفت، نباید آن‌ها را در شکل‌دهی و ایجاد حباب‌های مالی سوداگرانه یا در فرآیندهای مختلف بازار، کم‌اهمیت تلقی کرد (Tseng, 2006). از این رو، اگر اقتصاددانان با روانشناسان و عصب شناسان متحد شوند، خرد جمعی آنها می تواند درک ما را از انگیزه های نهایی در پشت رفتار عوامل مالی، که ممکن است مستقیماً با مدل های منطقی توضیح داده نشود، افزایش دهد. به ویژه، آنها می توانند راهنمایی هایی را برای جلوگیری از حباب های مالی آینده ارائه دهند.

مغز عاطفی

مورد معروف Phineas Gage (Damasio ، Grabowski ، Frank ، Galaburda ، & Damasio ، 1994) یک نقطه عطف در علوم اعصاب محسوب می شود. پس از انتشار این مطالعه در علم ، این تصور که مناطق و مسیرهای عصبی خاص مسئول تصمیم گیری ، شناخت اجتماعی و سازگاری با محیط زیست به عنوان واقعیت علمی پذیرفته می شوند. در سال 1848 ، Phineas Gage هنگام کار در صنعت راه آهن نیو انگلستان ، دچار یک تصادف غم انگیز شد. قبل از آن حادثه ، او یک شهروند متوسط ، باهوش و اجتماعی تنظیم شده بود. با این حال ، پس از حادثه ، شخصیت او به شدت تغییر کرد. او با روشی بی احترامی رفتار کرد ، رفتارهای نوزادی را به نمایش گذاشت ، یا حتی درگیر قرار گرفتن در معرض صریح جنسی بود که به حلقه اجتماعی وی توهین می کرد. با کمال تعجب ، با وجود این تغییر در رفتار پس از حادثه ، سطح هوش وی یکسان بود. چند دهه بعد ، مطالعات علوم اعصاب خسارت را در چندین منطقه عصبی Phineas Gage و ارتباطات مغزی با عملکردهای شناختی مربوط به برنامه ریزی ، اجرای ، شخصیت ، تصمیم گیری و آنچه که معمولاً به عنوان «عقلانیت» درک می کنیم ، پیوند داد. همه این مناطق با مناطق مغزی مرتبط با تنظیم عاطفی ارتباطات تفکیکی دارند. بنابراین ، در صورت آسیب دیدگی مغزی ، این می تواند فرد را به تصمیم گیری (و رفتارهای نامنظم) سوق دهد.

نواحی آسیب دیده مغز در مورد گیج (و بسیاری دیگر با پیشینه بالینی مشابه) آنهایی بودند که مغز لیمبیک (مسئول برانگیختن احساسات اساسی) را با قشر جلوی مغز که با این احساسات به روشی برنامه ریزی شده و منطقی برخورد می کند، متصل می کردند. ده ها مطالعه نشان داده اند که وقتی هر یک از این مناطق یا مدارهای زیرین آنها آسیب ببیند، افراد توانایی انتخاب بهینه را از دست می دهند (Shiv, Loewenstein, Bechara, Damasio, & Damasio, 2005). به طور دقیق تر، یک ناحیه عصبی کلیدی در مغز لیمبیک وجود دارد که پاسخ های احساسی منفی مانند ترس را برمی انگیزد: آمیگدال. این ناحیه عصبی در داخل لوب‌های زمانی هر دو نیمکره قرار دارد و اتصالات آن به بخش‌های وسیعی از نئوکورتکس می‌رسد، مانند ناحیه اوربیتوفرونتال یا قشر جلوی پیشانی شکمی، قشر کمربندی قدامی، قشر اینسولا و سایر هسته‌های زیر قشری، مانندتالاموس، عقده های پایه یا هیپوتالاموس. هر گونه آسیب به این نواحی یا مدارهایی که آنها را به هم متصل می کند، شامل نقص در تصمیم گیری اجتماعی است (آدولفس و همکاران، 2005). این مناطق همچنین انواع مختلفی از همدلی را تنظیم می کنند و در صورتی که آسیب عصبی به آن ها وارد شود، ممکن است توانایی خود را در تشخیص احساسات و افکار اطرافیانمان از دست بدهیم.

مورد فینیاس گیج نقطه عطفی در علوم اعصاب بود. در سال 1848، زمانی که او در حال کار بر روی ساخت یک خط راه آهن در ورمونت بود، یک انفجار نامناسب باعث شد که یک میله آهنی از سمت چپ صورتش به داخل جمجمه اش برود. شخصیت گیج به شدت تغییر کرد و دهه‌ها بعد، علوم اعصاب این تغییر رفتاری را به آسیب مغزی که او در ناحیه‌ای که مغز لیمبیک را با قشر جلوی مغز متصل می‌کند، مرتبط دانست.

شناسایی منبع احساسات منفی مانند ترس منجر به تدوین "فرضیه نشانگر سوماتیک" می شود. به طور خلاصه ، این فرضیه نشان می دهد که عملکرد ساختارهای عصبی و مکانیسم های روانشناختی (شناختی-عاطفی) متحد است. علاوه بر این ، این به معنای نیاز به یک جریان هماهنگ بین شناخت و احساسات است تا بتوانیم تصمیماتی بگیریم که منجر به رفتار تطبیقی شود ، خواه ماهیت آنها اجتماعی باشد یا اقتصادی. چنین یافته هایی ، و نظریه پردازی متعاقب آن بر اساس این نتایج ، برای زمینه گسترده تر اقتصاد عصبی مرتبط است. به عنوان مثال ، خاطرنشان شده است كه افراد مبتلا به خسارت عصبی در مناطق فوق ، تصمیمات اقتصادی را اتخاذ می كنند كه مفهوم عقلانیت اقتصادی را به چالش می کشد: برخی از بیماران با انواع مختلف آسیب عصبی قادر به بدست آوردن سود اقتصادی بیشتری نسبت به افراد عادی بودند (Shiv etآل. ، 2005). به نظر می رسد که بی ترس به این بیماران اجازه می دهد سرمایه گذاری های پرخطر را انجام دهند و درآمد حاصل از آن را برداشت کنند. با این حال ، از آنجا که همبستگی به معنای علیت نیست ، این مطالعه همچنین این احتمال را ایجاد می کند که مشخصات شخصیتی با تمایل بیش از حد به رفتارهای ریسک پذیری و انتظار بازپرداخت سریع و زیاد ، همانطور که در بسیاری از کارگزاران مالی مشاهده می شود ، ممکن است منجر به مسائل عصبی روانی شود. به این معنا ، عملکرد عصبی در چنین تصمیماتی می تواند در توضیح ریسک بیش از حد در معاملات اقتصادی ، ایجاد حباب های اقتصادی یا بحران اقتصادی خود ما تعیین کننده باشد.

نقش ترس و حرص

حقیقت در بازارهای مالی این است که ترس و حرص و آز همان چیزی است که نوسانات سیستماتیک را شکل می دهد که بعداً به حباب های مالی می رسد. به عنوان مثال ، وسترهوف (2004) یک مدل رفتاری را پیشنهاد کرد که نوسانات قیمت سهام را با فاکتورسازی در چگونگی افزایش رفتار مالی بازرگانان توسط این دو احساسات پیش بینی می کند. با توجه به اهمیت ترس و حرص و آز در تأثیرگذاری بر رفتار مالی ، می توانیم در مورد فرآیندهای عصبی روانی در پشت این حالتهای عاطفی و پاسخهای رفتاری مربوطه آنها توضیح دهیم.

بیشتر روانشناسان مفاهیم ترس و حرص و آز در رابطه با ریسک و عدم اطمینان را تعریف کرده اند (Biel & Gärling ، 1995). از یک طرف ، اگر نگاهی به عوامل حرص و طمع بیندازیم ، سطح بیش از حد خوش بینی و اعتماد به نفس را می بینیم-که به طور بالقوه ناشی از دست کم گرفتن خطرات-یا سطح بیش از حد خواسته های شخصی است. همانطور که توسط جین و ژو (2011) به تصویر کشیده شده است ، حرص و طمع دارای دو ویژگی تعریف کننده است: اول ، این یک تمایل شدید به ثروت است. دوم ، این شامل رضایت از آن خواسته با اجرای یک اقدام تهاجمی است. جای تعجب نیست که جین و ژو حرص و آز را به عنوان یکی از عوامل احتمالی علیت در بحران مالی می دانند. مهمتر از همه ، حرص و طمع بر تصمیم گیری تأثیر می گذارد ، زیرا برای رسیدن به اهداف سود بالاتر ، باید خطرات بیشتری فرض شود (به عنوان مثال ، خرید دارایی های سمی) ، که علت نهایی توسعه حباب ها است. به این معنا ، هورمونها مانند تستوسترون ، مربوط به تسلط اجتماعی و وضعیت ، رفتارهای حریص و پرخاشگرانه را در زمینه تنظیمات بازار تقویت می کنند.

علوم اعصاب در مورد اساس بیولوژیکی حرص و آز ما چه می گوید؟اگرچه بسیاری از مطالعات این موضوع خاص را مورد تجزیه و تحلیل قرار نداده اند ، اما پذیرفتن این که حرص و طمع یک گروه خود گرا از احساسات مثبت است (یعنی خوشبختی ، شادی و لذت به سود خود شخص تبدیل شده است) ، عصب شناسی می تواند درباره آن چیزهای زیادی را برای ما بگوید. به این معنا ، هر فرد با یک سیستم پاداش سخت می شود ، که تعدادی از انتقال دهنده های عصبی را جدا می کند که آنچه را که انسان تجربه می کند و توصیف می کند "لذت" می کند. به طور خاص ، هسته Acbumbens منطقه عصبی است که به لطف یک انتقال دهنده عصبی به نام «دوپامین» ، احساسات لذت را سرچشمه می دهد. دوپامین همیشه هنگامی آزاد می شود که به نظر می رسد چیزی برای بقای ما ، مانند خوردن ، نوشیدن ، داشتن رابطه جنسی ، محافظت و غیره ضروری است.

به همین ترتیب ، از آنجا که معامله گران تمایل دارند خود را از نظر سود خود تعریف کنند ، وقتی یک معامله اقتصادی سودآور می شود ، همیشه یک نسخه دوپامین دریافت می کنند. بنابراین ، همانطور که گوردون گکو از وال استریت آن را می توانست داشته باشد ، به نظر می رسد که "حرص و آز خوب است" ، زیرا وقتی ما یک سود پولی را درک می کنیم ، سیستم پاداش با آزاد کردن دوپامین به داخل هسته فعال می شود ، بنابراین باعث احساس رضایت بخش می شود (Breiter ،Aharon ، Kahneman ، & Shizgal ، 2001). علاوه بر این ، درک یک سود پولی نه تنها هسته Accumbens ، بلکه مناطق دیگری مانند آمیگدال و هیپوتالاموس ، مرکز عصبی سیستم غدد درون ریز را نیز فعال می کند. این منطقه تستوسترون را در نتیجه "اثر برنده" آزاد می کند و به تبع آن ، موقعیت شخص در نردبان اجتماعی افزایش می یابد.

سپس ، برای معامله گران که چندین بار متوالی سود قابل توجهی کسب کرده اند ، چه اتفاقی می افتد؟در حقیقت ، از نظر عصبی شیمیایی ، پیروزی می تواند همان تأثیر را نسبت به یک ماده غیرقانونی داشته باشد و مغز همانطور که با هر داروی دیگری انجام می دهد با هیجان خود سازگار خواهد شد (معمولاً مواد به دلیل توانایی آنها در ربودن پاداش غیرقانونی تلقی می شوندسیستم ، که منجر به عدم تعادل دوپامین می شود). بنابراین ، مانند مواد مخدر ، مغز ما بیشتر و بیشتر از «تجربیات برنده» درخواست می کند. مشابه خرید یا قمار ، تجارت و برنده شدن چندین بار ، که باعث افزایش قدرت و شناخت در یک محیط اجتماعی مانند کف تجارت می شود ، می تواند واقعاً اعتیاد آور شود.

از طرف دیگر ، ترس مربوط به عدم اطمینان خطر است. در واقع ، Cheekiat Low (2004) اظهار داشت که فشارها در بازارهای مالی همیشه بر ترس حاکم است. علاوه بر این ، ترس را می توان به عنوان یک وضعیت روانشناختی درک کرد که ناشی از ریسک شدید است. همانطور که در بالا ذکر شد ، «اثر برنده» سیستم غدد درون ریز را فعال می کند و چندین هورمون (از جمله تستوسترون) را آزاد می کند ، به عنوان پاسخی به پله بالا به نردبان اجتماعی یا سودهای متوالی پولی. اما چهره دیگری نیز به این نتیجه مثبت وجود دارد: ترس از از دست دادن این قدرت و ثروت اخیراً به دست آمده. هورمون استرس کورتیزول بستر عصبی شیمیایی در پشت این پشت سر هم برنده است و توسط آمیگدال در هیپوتالاموس آزاد می شود ، منطقه ای که به هر محرکی که به عنوان تلاشی برای تهدید بقا ، ثروت یا وضعیت ما تلقی می شود ، واکنش نشان می دهد. از این رو ، وقتی شخصی برنده می شود ، دوپامین و تستوسترون آزاد می شوند ، اما کورتیزول نیز افزایش می یابد. این روند مطابق با نتیجه ، هم در حیوانات و هم در انسان معکوس می شود.

ترس و حرص و آز ممکن است تأثیر مستقیمی بر ثبات تجارت و توسعه حباب و پیامدهای منفی در بازارهای مالی داشته باشد. اما توجه به این نکته حائز اهمیت است که نقش احساسات در تصمیمات مالی محدود به حرص و آز و ترس نیست. به عنوان مثال ، شواهدی که نشان می دهد رابطه منفی بین واکنش عاطفی و عملکرد تجارت عامل برای توضیح پیوند بین نوسانات قیمت و ثروت سرمایه گذار استفاده شده است.

جالب اینجاست که محققان این رابطه را با استفاده از یک نمونه بالینی از معاملات روزمره ، [1] ارائه شواهد اضافی در مورد ارتباط احساسات در این زمینه تحقیق تأیید کرده اند.

از دیدگاه روانشناختی ، مطالعه تفاوتهای فردی در روانشناسی بازار سهام به روشن شدن اینکه آیا چه چیزی برای سرمایه گذاران موفق آموخته می شود یا از نظر ژنتیکی به ارث رسیده است ، کمک کرده است. از یک طرف ، تحقیقات در مورد شایستگی های عاطفی نشان می دهد که معامله گران می توانند یاد بگیرند که چگونه عواطف مانند ترس و حرص و آز را تنظیم کنند. به این معنا ، شایستگی های عاطفی به عنوان مجموعه دانش ، مهارت ها و توانایی هایی که به افراد امکان می دهد احساسات خود و دیگران را شناسایی ، درک و مدیریت کنند ، درک می شوند (مایر ، رابرتز ، و بارساد ، 2008). از طرف دیگر ، تحقیقات در مورد روانشناسی شخصیت تأیید می کند که ما با پنج ویژگی شخصیتی متولد شده ایم که یکی از آنها ثبات عاطفی است. ثبات عاطفی به عنوان یک تمایل طبیعی برای اعتماد به خود ، هم از نظر تصمیمات شخص و هم از نظر کیفیت کار درک می شود (قاضی و بونو ، 2001). بنابراین ، معامله گران با ثبات عاطفی بالاتری از خود تسلط بیشتری خواهند داشت و نسبت به اجازه ترس بیش از حد یا حرص و آز در تصمیم گیری خود در هنگام تجارت ، مستعد کمتری می شوند.

سرانجام ، ترس و حرص و آز می تواند حالات روانشناختی یا مجموعه ذهن را شکل دهد. مورد وسترهوف این است که معامله گران وقتی بازار به طور پیوسته افزایش می یابد ، تمایل به واکنش خوش بین (انتظارات) دارند و در نتیجه سهام (پاسخ رفتاری) می خرند. برعکس ، رفتار آنها وقتی قیمت سهام بیش از حد و خیلی سریع تغییر می کند ، متفاوت است ، زیرا عوامل تمایل به وحشت (احساسات) و فروش سهام (پاسخ رفتاری) دارند. به طور کلی ، اگرچه ما نمی توانیم فرض کنیم که سرمایه گذاران از نظر اقتصادی غیر منطقی هستند ، اما عادلانه است که بگوییم عقلانیت رفتار آنها می تواند به شدت تحت تأثیر ترس و حرص و آز باشد. به این معنا ، حرص و آز سرمایه گذاران از روحیه بالا و انتظارات مثبت نسبت به بازار ، که بلوک های ساختمانی یک ذهنیت "صعودی" هستند ، ایجاد می شود. یک ذهنیت صعودی ، به نوبه خود ، بر رفتار اقتصادی آنها نسبت به خرید تأثیر می گذارد ، که منجر به افزایش خرید ابزارهای مالی بر اساس قراردادهای آینده می شود. از طرف دیگر ، ترس منجر به روحیه کم و انتظارات منفی در مورد آینده بازار می شود ، که باعث ایجاد ذهنیت «نزولی» می شود. یک ذهنیت نزولی معمولاً منجر به یک نتیجه رفتاری بسیار منفی می شود: رفتار فروش ، که در نتیجه منجر به کاهش قیمت ابزارها می شود.

بازی ultimatum که توسط اقتصاد عصبی توضیح داده شده است

اقتصاد عصبی رشته‌ای است که تکنیک‌های تحقیقات علوم اعصاب و بازی‌های رفتاری را در زمینه اقتصاد ترکیب می‌کند. یکی از جالب ترین نمونه ها بازی اولتیماتوم است، یک بازی اقتصادی برای مطالعه تجربی تصمیمات اقتصادی شرکت کنندگان در یک محیط ساده (Güth, Schmittberger, & Schwarze 1982). در این بازی دو نفر یک بار به صورت ناشناس با هم تعامل دارند. به شرکت الف مبلغی پول (مثلاً 10 دلار) داده می شود و از او خواسته می شود که این مبلغ را با شرکت کننده B که شرکت الف او را نمی شناسد و حتی پس از پایان بازی نیز نمی شناسد، تقسیم کند. اگر شرکت‌کننده B، که از مقدار پول شرکت‌کننده A (10 دلار) اطلاع دارد، پیشنهاد شرکت‌کننده A را بپذیرد، مبلغ 10 دلار بین دو شرکت‌کننده بر اساس تصمیم شرکت‌کننده A تقسیم می‌شود. اگر شرکت کننده B پیشنهاد را نپذیرد، هر دو شرکت کننده چیزی عایدشان نمی شود. حال جنبه جالب این بازی رفتاری را نظریه بازی به ما می دهد. با فرض عقلانیت کامل همه عوامل، شرکت کننده B باید هر مقدار پول مثبت را بپذیرد، زیرا وضعیت جدید از نظر پولی بهبود خواهد یافت. با این حال، پیشنهادات 2 دلاری یا کمتری که توسط شرکت کنندگان B دریافت می شود، معمولاً در اکثر کشورهای توسعه یافته رد می شوند.

چرا شرکت کنندگانی که مبالغ کمی دریافت می کنند پیشنهاد را رد می کنند؟برخی از مطالعات عصبی-اقتصادی نشان داده اند که شرکت کنندگان برای انتخاب های غیرمنطقی نیازی به آسیب مغزی یا عدم تعادل یک انتقال دهنده عصبی هورمونی ندارند. در این پارادایم، سطح هورمون‌ها و گیرنده‌های عصبی در نواحی نشانگر سوماتیک نقش مهمی دارند. با استفاده از تکنیک‌های تحلیل پیچیده برای نظارت بر فعالیت مغز هنگام تصمیم‌گیری شرکت‌کنندگان، مشاهده شده است که شرکت‌کنندگانی که مبالغ کمی پول را رد می‌کنند، سطح بالایی از فعال‌سازی مغز در اینسولا، ناحیه‌ای مرتبط با احساس انزجار دارند (گالس، کیزر، و ریزولاتی،2004). به طور مشابه، مهتا و بیر (2010) مشاهده کردند که علاوه بر ارائه سطوح بالای فعالیت در جزیره، این افراد دارای سطوح بالایی از تستوسترون نیز هستند، که نشان می دهد این رفتارها با دفاع از وضعیت مرتبط هستند. همانطور که قبلاً پیشنهاد شد، این مشاهدات این واقعیت را در نظر می گیرند که انسان ها موجوداتی اجتماعی هستند که نگران هویت اجتماعی خود هستند و این شامل احساسات، باورها و عواطف می شود. از این منظر، در حالی که رد پول به معنای از دست دادن منابع است، اما این پاسخ راهی برای تنبیه افرادی است که سعی در سوء استفاده از قدرت خود دارند و همچنین با محافظت از آنها در برابر کسب یک پول ناچیز در آینده از دریافت پول ناچیز جلوگیری می کند. شهرت به عنوان «قابل بهره برداری».

همانطور که نشان داده شد، بیماران با سطوح بالای تستوسترون کمتر سخاوتمند هستند و اعتماد کمتری دارند (زک و همکاران، 2009). سوال دیگری که از این نوع آزمایش حاصل شد این است: چرا یک فرد باید مبلغ بسیار زیادی را ارائه دهد؟همانطور که انزجار دلیل رد مبالغ اندک است، به نظر می رسد همدلی مکانیزمی است که دلیل سخاوتمندی مردم را توضیح می دهد. همدلی توانایی درگیر شدن عاطفی با افراد اطرافمان است. بنابراین، از یک شرکت کننده همدل انتظار می رود که مبالغ بیشتری را در بازی اولتیماتوم ارائه دهد تا کسی که نیست. برای آزمایش این استدلال، اقتصاد اعصاب از تکنیک های تجربی برای دستکاری سطوح همدلی شرکت کنندگان استفاده می کند، به عنوان مثال با کنترل سطوح اکسی توسین، «هورمون عشق». اکسی توسین با سطوح اعتماد و همدلی که افراد مختلف نشان می دهند مرتبط است. بنابراین، افرادی که تزریق اکسی توسین دریافت کردند مبالغی را ارائه کردند که 80 درصد بیشتر از افرادی بود که انفوزیون دریافت نکردند (Kosfeld, Heinrichs, Zak, Fischbacher, & Fehr, 2005).

با استفاده از طرح های آزمایشی مانند بازی Ultimatum ، نورو اقتصاد شناسی با هدف تجزیه و تحلیل مکانیسم هایی که انسان از طریق آن تصمیم می گیرد ، تجزیه و تحلیل می شود. همانطور که در مثالهای فوق نشان داده شده است ، این رشته به دنبال درک جنبه های رفتار انسان است که نمی توان آنها را با توجه به آنها به عنوان بازیگران صرفاً منطقی توضیح داد.

با توجه به کار در بخش مالی به عنوان یک فرایند تصمیم گیری که در آن انتظارات و احساسات نقش اساسی دارند ، این مفاهیم را نمی توان از رویکردهای رفتاری جدا کرد. به این معنا ، یکی از مهمترین اهداف در امور مالی چگونگی پیش بینی نوسانات بازار است. ما پیشنهاد می کنیم که برای درک بهتر این فرایندها ، در کنار احساسات مانند ترس و حرص و آز ، باید انتظارات را نیز در نظر بگیریم. علاوه بر این ، کار ما مبتنی بر اجماع اخیر در زمینه علوم اعصاب است که دوگانگی ذهن/مغز را رد می کند ، در عوض وجود یک موجود مفرد را که فرآیندهای روانشناختی تولید می کند ، پیشنهاد می کند. بنابراین ، در حالی که تفاوت در ساختارهای مغز ممکن است رفتار یک فرد را تغییر دهد ، همانطور که در مورد فینیاس گج رخ داده است ، علوم اعصاب بیان می کند که رفتار ممکن است ساختار مغز را تغییر دهد. سرانجام ، از دیدگاه علوم اعصاب ، احساسات تعیین کننده نیستند ، بلکه برای تصمیم گیری های کارآمد بسیار مهم هستند. علاوه بر این ، اثرات هورمون هایی مانند کورتیزول ، تستوسترون یا اکسی توسین تعادل تصمیمات خطرناک تر ، حریص یا اجتماعی را تنظیم می کند. این نشان می دهد که آموزش مغز ما ، علاوه بر کنترل بازارها ، ممکن است تأثیر مستقیمی در پیشگیری از سناریوهای مالی منفی داشته باشد.

بر اساس مثال اول ما ، ما به درک چگونگی عملکرد مغز در هنگام خرید یک آپارتمان جدید و چگونگی تصمیم گیری ، در انتظارات بزرگتر ، نزدیکتر هستیم ، احساسات را برطرف می کند که به نوبه خود بر فعالیت مغز تأثیر می گذارد. بنابراین ، نحوه مدیریت احساسات نقش مهمی در روند خرید دارد. برای جلوگیری از احساسات منفی مانند ترس ، خریدار نباید سعی کند "احساسات" خود را کاهش دهد ، و به دنبال یک روش منطقی برای اندازه گیری خرید (به عنوان مثال ، کمیت متغیرهای قیمت) است ، بلکه باید آنها را در آغوش بگیرند: با تأمل در مورد نحوه آنهادر آن لحظه احساس کنید ، آنها به طور خودکار مناطق نئوکورتکس را تنظیم می کنند که لحن عاطفی را تنظیم می کنند. از این رو ، اگر آنها بتوانند عواطف مانند ترس (بلکه حرص و آز) را تسلط دهند ، آنها می توانند یک انتخاب آگاهانه اما داوطلبانه و خودمختار را انجام دهند.

برای نتیجه گیری ، تنظیم عاطفی خود را به عنوان یک منبع جذاب معرفی می کند. به جای اینکه یک کوکری مرسوم ، مد روز مبتنی بر راه حل های جادویی که توسط یک صنعت بزرگ خودیاری گسترش یافته است ، شواهد مبتنی بر واقعیت در مورد اینکه کدام تکنیک ها هم مفید هستند و هم در دسترس ما در دسترس است. اگر احساسات ، هورمون ها و محیط ها همه به هم وصل شوند ، باید در این عرصه چند بعدی مداخله کنیم تا بتوانیم جامعه رفاه و منافع مشترک خود را حفظ و محافظت کنیم. در این راستا ، مسئولیت فردی ، برنامه های مبتنی بر شواهد در مورد هوش هیجانی ، تنظیم عاطفی و رهبری واقعی ممکن است مهارت های مفیدی را برای تصمیم گیری مناسب فراهم کند. علیرغم اینکه هنوز واقعیت نداریم ، این مکان خوبی برای شروع است.

Adolphs ، R. ، Gosselin ، F. ، Buchanan ، T. W. ، Tranel ، D. ، Schyns ، P. ، & Damasio ، A. R. (2005). مکانیسمی برای تشخیص ترس از ترس پس از آسیب آمیگدال. طبیعت ، 433 (7021) ، 68-72. doi: 10. 1038/nature03086

Bechara ، A. ، Damasio ، H. ، & Damasio ، A. R. (2000). احساسات ، تصمیم گیری و قشر orbitofrontal. قشر مغزی ، 10 (3) ، 295-307. doi: 10. 1093/cercor/10. 3. 295

Bertrand ، M. ، Mullainathan ، S. ، & Shafir ، E. (2006). اقتصاد رفتاری و بازاریابی در کمک به تصمیم گیری در بین فقرا. مجله سیاست های عمومی و بازاریابی ، 25 (1) ، 8-23. doi: 10. 1509/jppm. 25. 1. 8

Biel ، A. ، & Gärling ، T. (1995). نقش عدم اطمینان در معضلات منابع. مجله روانشناسی محیط زیست ، 15 (3) ، 221-233. doi: 10. 1016/0272-4944 (95) 90005-5

Blanchard ، O. J. ، & Watson ، M. W. (1982). حباب ، انتظارات منطقی و بازارهای مالی. سری کاغذ کار NBER ، 945. doi: 10. 3386/W0945

Breiter ، H. C. ، Aharon ، I. ، Kahneman ، D. ، Dale ، A. ، & Shizgal ، P. (2001). تصویربرداری عملکردی از پاسخ های عصبی به امید و تجربه سود و زیان پولی. نورون ، 30 (2) ، 619-639. doi: 10. 1016/S0896-6273 (01) 00303-8

Camerer ، C. (2007). اقتصاد عصبی: استفاده از علوم اعصاب برای پیش بینی های اقتصادی. مجله اقتصادی ، 117 (519) ، C2 6-C42. doi: 10. 1111/j. 1468-0297. 2007. 02033. x

Camerer ، C. ، Loewenstein ، G. ، & Prelec ، D. (2005). اقتصاد عصبی: چگونه علوم اعصاب می تواند اقتصاد را آگاه کند. مجله ادبیات اقتصادی ، 43 (1) ، 9-64. doi: 10. 1257/0022051053737843

Damasio ، H. ، Grabowski ، T. ، Frank ، R. ، Galaburda ، A. M. ، & Damasio ، A. R. (1994). بازگشت Phineas Gage: سرنخ های مربوط به مغز از جمجمه یک بیمار مشهور. علوم ، 264 (5162) ، 1102–1105. doi: 10. 1126/Science. 8178168

دیویدسون، آر جی، پاتنام، ک. ام.، و لارسون، سی. ال. (2000). اختلال در مدار عصبی تنظیم احساسات - مقدمه ای برای خشونت. علم، 289(5479)، 591-594. doi: 10. 1126/science. 289. 5479. 591

Gallese, V., Keysers, C., & Rizzolatti, G. (2004). دیدگاهی وحدت بخش از اساس شناخت اجتماعی. روند در علوم شناختی، 8 (9)، 396-403. doi: 10. 1016/j. tics. 2004. 07. 002

گراس، جی جی، و جان، او پی (2003). تفاوت های فردی در دو فرآیند تنظیم هیجان: پیامدهای عاطفه، روابط و رفاه. مجله شخصیت و روانشناسی اجتماعی، 85 (2)، 348-362. doi: 10. 1037/0022-3514. 85. 2. 348

Güth, W., Schmittberger, R., & Schwarze, B. (1982). تحلیل تجربی چانه زنی اولتیماتوممجله رفتار و سازمان اقتصادی، 3(4)، 367-388. doi: 10. 1016/0167-2681(82)90011-7

Hsu, M., Bhatt, M., Adolphs, R., Tranel, D., & Camerer, C. F. (2005). سیستم های عصبی که به درجاتی از عدم قطعیت در تصمیم گیری انسانی پاسخ می دهند. علم، 310(5754)، 1680-1683. doi: 10. 1126/science. 1115327

جین، اچ، و ژو، ایکس وای (2011). طمع، اهرم و ضررهای بالقوه: دیدگاه تئوری چشم اندازمالی ریاضی، 23 (1)، 122-142. doi: 10. 1111/j. 1467-9965. 2011. 00490. x

Judge, T. A., & Bono, J. E. (2001). رابطه صفات اصلی خود ارزیابی - عزت نفس، خودکارآمدی تعمیم یافته، منبع کنترل و ثبات عاطفی - با رضایت شغلی و عملکرد شغلی: یک متاآنالیز. مجله روانشناسی کاربردی، 86 (1)، 80-92. doi: 10. 1037/0021-9010. 86. 1. 80

Kahneman، D. (2003). دیدگاهی در مورد قضاوت و انتخاب: ترسیم عقلانیت محدودروانشناس آمریکایی، 58 (9)، 697-720. doi: 10. 1037/0003-066X. 58. 9. 697

Kosfeld، M.، هاینریش.، M، Zak، P. J.، Fischbacher، U.، و Fehr، E. (2005). اکسی توسین باعث افزایش اعتماد در انسان می شود. طبیعت، 435 (2)، 673-676. doi: 10. 1038/nature03701

Low, C. (2004). ترس و شور و هیجان ناشی از نوسانات ضمنی گزینه های شاخص S& P 100. مجله تجارت، 77 (3)، 527-546. doi: 10. 1086/386529

مایر، جی. دی.، رابرتز، آر. دی.، و بارساد، اس. جی. (2008). توانایی های انسانی: هوش هیجانی. بررسی سالانه روانشناسی، 59، 507-536. doi: 10. 1146/annurev. psych. 59. 103006. 093646

مهتا، پی اچ، و بیر، جی (2010). مکانیسم های عصبی رابطه تستوسترون - پرخاشگری: نقش قشر اوربیتوفرونتالمجله علوم اعصاب شناختی، 22 (10)، 2357-2368. doi: 10. 1162/jocn. 2009. 21389

Rick ، S. ، & Loewenstein ، G. (2008). نقش احساسات در رفتار اقتصادی. در M. Lewis ، J. M. ، Haviland-Jones ، & L. Feldman Barret (Eds.) ، کتابچه راهنما. چاپ سوم (صص 138-156). نیویورک ، نیویورک: گیلفورد پرس.

Shiv ، B. ، Loewenstein ، G. ، Bechara ، A. ، Damasio ، H. ، & Damasio ، A. R. (2005). رفتار سرمایه گذاری و طرف منفی احساسات. علوم روانشناختی ، 16 (6) ، 435-439. doi: 10. 1111/j. 0956-7976. 2005. 01553. x

Tseng ، K. C. (2006). امور مالی رفتاری ، عقلانیت محدود ، تأمین مالی عصبی و امور مالی سنتی. مدیریت سرمایه گذاری و نوآوری های مالی ، 3 (4) ، 7-18.

Westerhoff ، F. H. (2004). حرص و آز ، ترس و پویایی بازار سهام. Physica A: مکانیک آماری و کاربردهای آن ، 343 ، 635-642. doi: 10. 1016/j. physa. 2004. 06. 059

Zak ، P. J. ، Kurzban ، R. ، Ahmadi ، S. ، Swerdloff ، R. S. ، Park ، J. ، Efremidze ، L. ،. ماتزنر ، دبلیو. (2009). تجویز تستوسترون باعث کاهش سخاوت در بازی Ultimatum می شود. PLOS یک ، 4 (12) ، E8330. doi: 10. 1371/journal. pone. 0008330

[1] معامله گران روز عملیاتی را انجام می دهند که - به طور کلی - باید قبل از پایان روز تجارت بسته شوند. فعالیتهای آنها معمولاً شامل ریسک زیادی می شود که می تواند منجر به درآمد بزرگ بلکه از دست دادن بزرگ شود.

(الف) دکترا در اقتصاد و استاد وابسته در دانشکده تجارت بورگوندی (فرانسه) و مدیر کارشناسی ارشد مدرک کارشناسی ارشد شرکت پیشرفته شرکت. تحقیقات وی مبتنی بر اقتصاد تجربی و فرآیندهای تصمیم گیری است که عمدتاً بر اقتصاد رفتاری ، اقتصاد عصبی ، چانه زنی ، ارتباطات و استراتژی در بازارهای مالی متمرکز شده است.

(ب) دکترا در روانشناسی منابع انسانی و استاد اراسموس موندوس در روانشناسی کار ، سازمانی و پرسنل. وی همکار فوق دکترا در دانشکده بازرگانی ریچارد ایوی (دانشگاه غربی انتاریو ، کانادا) و محقق دانشیار در Idocal (دانشگاه والنسیا ، اسپانیا) و CLBO (گوته Universität ، آلمان) است. علایق تحقیقاتی وی در رهبری معتبر است.

ج) دکترا در روانشناسی بهداشت ، کارشناسی ارشد در تحقیقات و درمان های روانشناختی و مدرک کارشناسی ارشد در عصب شناسی بالینی. وی استاد کمکی در گروه شخصیت ، ارزیابی و درمان روانشناختی در دانشکده روانشناسی ، در دانشگاه والنسیا (اسپانیا) و محقق در زمینه روانشناسی بالینی و بهداشت در سیستم بهداشت ملی اسپانیا است. علایق تحقیقاتی وی همچنین در زمینه اقتصاد عصبی و علوم اعصاب سیاسی نهفته است.

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.